قــــــــــلــــب خاطـــرات* تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی که دیگه نمیخوام تکرارت کنم
وقتي راهي نيست ميان اين همه ماندن و عمري رفتن وقتي مي دانم آن دستها براي من نمي ماند و اين لبخند نيز وقتي قرار نيست نه تو بروي نه من ، مي خواهم تو برايم دستهايت را معنا كني و مجسمه اي بسازي از عرياني خيالم و بعد از نو باور كني كه به تو عادت كرده ام !!! من دورترها باور كرده ام كه به من عادت كرده اي گوش كن ! انگار كسي آن دورها ، آمدن زمستان را فرياد مي زند انگار كسي از باران مي گويد و انگار باز عشقي ....! ولش كن همين بس كه هم تو هستي هم من ، هم باران ، هم زمستان . بقيه تنها بهانه است .....!
خدایا کمکم کن تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم خدایا کمکم کن تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم به من کمک کن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام بر لبانش جاری سازم و راز عشق را در گوشش سر دهم خداوندا او را نگه دار که من به عشق او زنده ام...
گلهای آفتابگردون توی روزایی که آفتاب نیست بلا تکلیفند! مثل روزهایی که تو نیستی و من....
همیشه آنچه زیباست عزیز نیست! آنچه عزیز است زیباست! تقدیم به عزیزترینم...
احساس خوبیه وقتی یه نفر دلتنگت میشه...! احساس بهتریه وقتی یه نفر عاشقت میشه....! اما بهترین احساس اینه که بدونی یه نفر هیچوقت فراموشت نمیکنه همیشه بیادتم گل من...
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟»
گفت:«مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم:«پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو
مانند اسبی است كه آن رارام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو
را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد:
«هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب توخواهم آمد؛
فعلاً برو سواری بیاموز
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم وهمین ساده ترین قصه ی یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من خواهی ماند...
دانشمندان تشخیص دادن 80% از بی وفایی ها از بی شارژیه
از بس که نفس بجای عشق تو زدم یاد تو بجای نفسم می آید
نه از دریا و قایق می نویسم نه از زخم شقایق می نویسم بیاد لحظه های با تو بودن بیاد آن دقایق می نویسم
وقتی دلم میگیره دنیامو غم میگیره انگاری حس بودن تو لحظه هام میمیره وقتی دلم میگیره میخوام پیش تو باشم نمی تونم یه لحظه دوست نداشته باشم
هیچوقت نگذار زبانت از افکارت جلو بیفتد.... پس گاهی حرفت را بخور تا خورده نشوی....
هیچوقت خودت را برای کسی شرح نده!!!! کسی که تو را دوست داشته باشد نیازی به این کار ندارد و کسی هم که تو را دوست ندارد آن را باور نخواهد کرد....
سرنوشت تصمیم میگیرد که تو با چه کسانی ملاقات کنی... اما در نهایت... این قلب توست که تصمیم میگیرد چه کسی در زندگی تو خواهد ماند..
دلم برایت تنگ می شود گرچه این جا نیستی
تو را به اندازه ی تمام دنیا دوست دارم
تو را به حکم قانون رویا دوست دارم تو را اندازه ی هفت آسمان دوست دارم تو را همچون گل سپید مریم دوست دارم تو را آنگونه که هستی دوست دارم تو را همانند لطافت بهاری دوست دارم تو را بی کران تا بی کران دوست دارم تو را اندازه ی تمام گل های نیلوفر بهاری دوست دارم تو را عاشقانه دوست دارم...
دلم برای کسی تنگ است که چشمهای قشنگش را به عمق دریا میدوخت و شعرهای قشنگی چون پرواز پرنده ها میخواند دلم برای کسی تنگ است کسی که خالی و جودم را از خود پر میکند و پری دلم را با وجود خود خالی میکند دلم برای کسی تنگ است کسی که بی من مانند کسی که با من نیست دلم برای کسی تنگ است که بیاید و به هر رفتنی پایان دهد دلم برای کسی تنگ است که آمد و رفت و پایان داد دلم برای کسی تنگ است که با روح پاکش به زندگی من معنا بخشید دلم برای کسی تنگ است که همیشه به یادش گریه میکنم دلم برای کسی تنگ است که همیشه به یادش هستم و میمانم دلم برای کسی تنگ است که در کنارم نیست و ازم دوره ولی همیشه وجودش رو کنارم حس میکنم دلم برای کسی تنگ است که همیشه دلم برایش تنگ میشود خسته ام اما نمیدانم ز چیست ؟ کاش میدانستم درمان این زخمم ز کیست ؟ خسته ام ... من خسته و بیمار و بی فریادرس ای خدا تا چند باری اینچنین بر دوش !
تو که ميدوني عشق مني دوست دارم واسه چي پس تو ميگي ميخوام برم ديگه دوست ندارم سیاه مثه شب تار...دنیای بی تو بودن شوق رهایی از شب منو تا تو کشوندن هزاران شب خدا رو قسم کعبه دادم منی که بی نور عشق برگی تو دست بادم دلم جز این تمنا هیچ چی ازت نمیخواد ای بهترین آرزو خدا تو رو به من داد بی تو تمومه دنیام کویره خارو خس بود خیاله با تو بودن برای من نفس بود بیا و عاشقم باش ای بهترین آرزو هر عشقی جز عشق تو برای من هوس بود دلم جز این تمنا هیچ چیزی ازت نمیخواد ای بهترین آرزو خدا تو رو به من داد
اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، به خدا بدان که این دست خودم نیست! اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست! دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم. دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم! دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی باور کن که دوستت دارم ای تنها بهانه برای زنده بودنم ، نفس کشیدنم دوستت دارم .... ای امید و آرزوی من ، دنیای من دوستت دارم.... ای تو به زیبایی یک گل سرخ ، به پاکی یک چشمه زلال ، به لطافت باران بهار دوستت دارم.... ای تو فصل بهارم ، همیشه یارم ، همدم این دل پاره پاره ام دوستت دارم.... ای تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم ، هستی و تار و پودم دوستت دارم.... ای تو طلوع زندگی ام ، ناجی لب تشنگی ام دوستت دارم.... ای تو عشق زندگی ام ، همیشگی ام ، ماندنی ام دوستت دارم دوستت دارم تنهاعشق من دوستت دارم
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنيا رو بدی، فقط يه بار نگاش کنی به خاطرش داد بزنی، به خاطرش دروغ بگی رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی وقتی کسی تو قلبته، حاضری دنيا بد باشه فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه قيد تموم دنيا رو به خاطر اون می زنی خيلی چيزا رو می شکنی، تا دل اونو نشکنی حاضری قلب تو باشه، پيش چشای او گرو فقط خدا نکرده اون يه وقت بهت نگه برو حاضری هر چی دوس نداشت، به خاطرش رها کنی حسابتو، حسابی از مردم شهر جدا کنی حاضری حرف قانونو، ساده بذاری زير پات به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات وقتی بشينه به دلت، از همه دنيا می گذری تولد دوبارته، اسمشو وقتی می بری حاضری جونتو بدی، يه خار توی دستاش نره حتی يه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر اما نبينی اون باهات کرده واسه يه لحظه قهر حاضری که هر جا بری به خاطرش گريه کنی بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی حاضری هر چی بشنوی، حتی اگه سرزنشه به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی پشت سرت هر چی می گن چيزی نگی، گوش بکن وقتی کسی رو دوست داری، صاحب کلی ثروتی نذار که از دستت بره، اين گنج خيلی قيمتی
بهت نمیگم دوست دارم اما قسم میخورم که دوست دارم...
بهت نمیگم که هر چی بخوای بهت میدم چون همه چیزم تویی...
نمیخوام خوابتو ببینم چون تو خیالی خوش تر از خوابی اگه یه روزی...
چشمات پر اشک شد و دنباله یه شونه میگشتی که گریه کنی...
خبرم کن بهت قول نمیدم که ساکتت کنم ولی پا به پات گریه میکنم...
اگه دنبال مجسمه سکوت میگشتی تا سرش داد بزنی صدام کن...
قول میدم ساکت بمونم اگه دنبال خرابه میگشتی تا نفرتتو توش خالی کنی صدام کن...
قلب من تنها خرابه وجود توست
دلم گرفت ازین روزا...ازین روزای بی نشون.... ازین همه در به دری ...از گردش چرخ زمون.... دلم گرفت از آدما...از آدمای مهربون ازین مترسکای پست...از همدلای هم زبون.. تو هم که بی صدا شدی.. آهای خدای آسمون... آهای خدای عاشقا...تویی فقط دلخوشیمون آره دلم خیلی پره...از غمای رنگو وارنگ از جمله ی دوستت دارم... دروغای خیلی قشنگ دلم گرفت ازین روزا از آدمای مهربون... از تو که با ما نبودی..ازون خدای آسمون ازون خدای آسمون..
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است .
می سوزد .
نیست.
سوی خود می کشد .
توصیفش کرد .
وجود ندارد.
شود .
مضارع ندارد .
وارد می شود .
می گذارد. دوستت دارم تا اخرین نفس عزیزم
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند. در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند."
مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان در کمال افتخار ... با صدایی بلند تر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت: « اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.»
مرد جوان و بقیه ی جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید. قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود. اما آنها بدرستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و با خنده گفت : « تو حتما شوخی می کنی...قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.»
پیرمرد گفت:« درست است قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی؟ هر کدام از این زخم ها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام. من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه ی بخشیده شده قرار دادم. اما چون این تکه ها مثل هم نبوده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند. چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها نیز روزی بازگردند و این شیار های عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند...حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟»
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد. دیگر سالم نبود .... اما از همیشه زیباتر بود. عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود. مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
جلسه محاکمه عشق بود
و عقل قاضی ، و عشق محکوم .... به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی ، قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق ، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهره زیبایش را داشتی ، ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی وشما پاها که همیشه در آرزوی رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او مخالفید ؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند ، تنها عقل و قلب در جلسه ماندند عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند ، ولی متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟ قلب نالید و گفت: من بی وجود عشق
دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند و
فقط با عشق میتوانم یک قلبی واقعی باشم
از کودکی پرسیدن عشق چیست ؟ گفت........بازی
از نوجوانی پرسیدن عشق چیست؟ گفت....... کینه.
ازجوانی پرسیدن عشق چیست ؟ گفت ......... پول وثروت.
از پیری پرسیدن عشق چیست؟ گفت............ عمر
ازگل پرسیدن عشق چیست ؟ گفت .......از من خوشبوتر.
از پروانه پرسیدن عشق چیست ؟گفت.......... از من زیباتر .
از خورشید پرسیدن عشق چیست؟ گفت .......از من سوزانتر.
... ودر آخر از خود عشق پرسیدن ..؟؟؟؟؟
ای عشق تو کیستی ؟؟گفت به خدا قسم نگاهی بیش نیستم.
درباره وبلاگ سلام ،به وبلاگ من خوش اومدی من مرتضام 20 سالمه ، تحصیلاتم دیپلم کامپیوتره و اگه خدا بخواد سال آینده وارد دانشگاه میشم،عاشق خدا و اهل بیت و مخصوصا آقا ابوالفضلم ،گیتاریست هستم و عشقِ آهنگسازی و خوانندگی..فقط سبک پاپ گوش میدمو کار میکنم که بین کارهای پاپ عاشقِ کارهای محسن یگانه هستم و..... امیدوارم لحظه های خوبی رو اینجا بگذرونی، اگه خوشت اومد بازم بیا بعضی از مطالبی که مینویسم، منظورم به بعضی از پسرا و دختراس نـــه منظورم با همه ی دختراس ، نــــه منظورم با همه ی پسراس و نـــه منظورم فقط با دختراس و نـــه فقط با پسراس اوکی؟؟؟ اینو چند دفعه هم گفتم ، ولی متاسفانه به دلیل گیراییِ پایینِ بعضیا بازم گفتم، من نــــه با کسی دشمنی دارم نـــه چیزِ دیگه ای کسایی هم که با مطالب و پست هام مشکل دارن بدونن: کسی مجبورتون نکرده از وبلاگم بازدید کنید خوشتون نمیاد بفرمایید...دکمه ی Close رو بالایِ صفحت بزن پس دیگه خواهشا رو اعصابِ من نرید و شعارِ من خوبم من ماهم واسه من ندید در ضمن از قدیم گفتن: کسی که به خودش شک نداره اصلا لازم نیست نگران باشه امیدوارم حرفام برای همه جا افتاده باشه راستی: اینکه من طرفدارِ پرپا قرصِ محسن یگانه هستم به خودم مربوطه اوکی؟؟ فضولاش برن جای دیگه اظهار نظر کنن و اینکه فقط وبلاگایی که مثل خرابه ی خودم هستن رو لینک میکنم و.... هیچی دیگه همین.... والسلام آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها
|