قــــــــــلــــب خاطـــرات* تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی که دیگه نمیخوام تکرارت کنم
نه هوا ابریست... نه بارانی می بارد... پس بهانه دلم برای این همه سنگینی چیست؟؟؟؟
اشک من گم شده است اشک بیچاره کجاست؟ خانه ی آه نبود نکند پیش دعاست؟ گفته بودم که نرو توی پس کوچه ی عشق نیست شایسته ی تو چه کنم؟ سر به هواست گفته بودم که تو را گریه ها می دزدند کاش او می فهمید گریه عشق فناست...
چقــدر باید بگذرد؟؟ تا مـن در مـرور خـاطراتم وقتی از کنار تــو رد میشوم. تنـــم نلــرزد… بغضــم نگیــرد…
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه امشب دگر ز هر چیز و هر کار خسته ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز ، و ز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ، ولی نبود از خود که بی شکیبم و بیمار خسته ام تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید از حال من مپرس که خسته ام
نمی بخشمت ولی فراموشت می کنم همیشه به همین سادکی از آدمای بی ارزش می گذرم....
دست به صورتم نزن می ترسم بیفتد.. نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد .. سیل اشک هایم تو را با خود ببرد .. و باز .. من بمانم و تنهایی . . .
دوباره آسمان این دل ابری شده .
خدايا نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهايم کنی ... ميان اين دو گم شده ام و هم خود و هم تو را آزار ميدهم ، و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهايم کنی ... آنقدر تنها هستم که بی تو يعنی هيچ... يعنی پوچ ....... نتوانستم آنی شوم که تو ميخواهی
دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:
دیگرهیچ دختری را به خانه ی شیشه ای قلبم راه نخواهم داد...
آری می ترسم بگذارهمه ی دنیا بدانند من از عشق می ترسم ...
خدایا نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهايم کنی هرچه تلاش کردم، نتوانستم آنی شوم که تو ميخواهی ، و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهايم کنی آنقدر تنها هستم که بی تو يعنی هيچ ... یعنی پوچ ...
خطا از من است، می دانم ، از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد" اما به دیگران هم دلسپرده ام ، از من که سالهاست گفته ام "ایاک نستعین" اما به دیگران هم تکیه کرده ام ، اما رهایم نکن ... بیش از همیشه دلتنگم ، به اندازه ی تمام روزهای نبودنم !!!
نسوزان قلبم را ، تو که قلبم را به آتش کشیدی .
وای به روزی که از سفر بر گردی دیگه نمیذارم بری و تنهام بزاری هر جا بری باهات می یام ، باهات می یام .... دوسِت دارم ...دوسِت دارم مرا به آغوشت راه بده ،می خواهم برای اولين با ر ببوسمت ، بيا چشمانمان را ببنديم ، مي خواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره ميخورد وهر دو از فرط لذت در آغوش يكديگر نفس نفس ميزنيم ، از لذت انتهایی جسممان ، وجود نا محدود خداوند را با چشمانی بسته تصور كنيم ، چشمانت را باز كن , لبهايمان از گرمی شهوت خشك شده اما گونه هايمان از اشك خيس، ما ساعتها ست كه در آغوش يكديگر می گرييم . ای تنها هم آغوش من ، بيا كه احساسم را برايت دست نخورده نگه داشته ام وجسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام ، بيا كه ميخواهم وقتی دستانت را به روی احساسم می گذاری ، از فرط لذت ، قطره های اشك بر گونه هايت بدرخشد. ميخواهم با اشكهايت برتمام احساسم بوسه زنی ، ميخواهم اشكهايت تمام روحم را خيس كند
خدایا کنترل دست خودته
یا بزن خیلی جلو >>، یا خیلی برگرد عقب <<،
دلم اینجا خیلی تنگه ....
می توان عشق را پیدا کرد. در رویاها ، می توان فاصله ها را از بین برد با محبت با دوستی. می توان روزی صدها بار اشک ریخت به خاطر عشق ، به خاطر دوستی.
آرزوهایم از از من نگیر به امید آنها زنده ام.
آهسته گفت : "خدا نگهدارت" در را بست و رفت آدمها چه راحت ، مسئولیت خودشان را به گردن " خدا " می اندازند
اگر درخت بودم بعد از مردنم ! در بهترین حالت میشدم دستهی مبل مورد علاقهی تو ! همیشه دستت برای من بود!
در بدترین حالت هم دری میشدم که هنگام عصبانیت
مرا به هم میکوفتی ! کاش درخت بودم.
دلم...!!! لحظه ای رو میخواد...!!!.
فراموشت نمی کنم آنگاه که برای آخرین بار از من پرسیدی: من و زندگیت یکی را انتخاب کن و من زندگی خود را انتخاب کردم و تو رفتی. بی آنکه بدانی تو تمام زندگیم بودی...
آمد و قلب مرا دزدید و رفت مي دانيد جهنم کجاست؟ همين جا که من نشسته ام همين جا که ایستاده ام همين جا که قدم مي زنم و بهشت در نزد شماست شما که از شکست خوردن و خیانت دیدن هيچ نمي دانيد...!
خدا هم كه باشي(نعوذبالله) بندگاني هستند كه از تو ناراضي اند !!! به دنبال رضايت چه كسي مي گردي؟! وقتي اين روزها، انسان ها از دست خودشان نيز عصباني اند!
کاش باور داشتی عشق مرا ، کاش درک میکردی احساس قلب مرا
قدم زنان ، نفس نفس در پی توام
وقتی فکر میکنم به گذشته ها ، آتش میگیرد باز این دل تنها یک خاطره ، تنها یک خاطره از تو ، باز هم میسوزاند دل تنهایم را…
باور ندارم امشب آسمان بی ستاره باشد،ماه خواب باشد و دلم گرفته باشد
ميان بيابان و دريا نشسته بودم ... مدتها گذشت ... دريا تشنه بود... دريا کوير شد و کوير دريا ... به کار بيهوده خود خنديدم ... چرا سعی دارم تو را متقاعد کنم که مرا دوست داشته باشی؟
زیاد نباش... زیاد خوب نباش.. زیاد دم دست نباش... زیاد که خوب باشی...زیادی که همیشه باشی...دل آدم ها را می زنی.. آدم ها این روزها ، عجیب به خوبی..به شیرینی ، آلرژی پیدا کرده اند... زیاد که باشی..زیادی می شوی... زیادی هر چیزی هم آلرژی می دهد... عجیب...دورمی شوند... خیلی عجیب...زیادی می شوی!!!!!!!!! درباره وبلاگ سلام ،به وبلاگ من خوش اومدی من مرتضام 20 سالمه ، تحصیلاتم دیپلم کامپیوتره و اگه خدا بخواد سال آینده وارد دانشگاه میشم،عاشق خدا و اهل بیت و مخصوصا آقا ابوالفضلم ،گیتاریست هستم و عشقِ آهنگسازی و خوانندگی..فقط سبک پاپ گوش میدمو کار میکنم که بین کارهای پاپ عاشقِ کارهای محسن یگانه هستم و..... امیدوارم لحظه های خوبی رو اینجا بگذرونی، اگه خوشت اومد بازم بیا بعضی از مطالبی که مینویسم، منظورم به بعضی از پسرا و دختراس نـــه منظورم با همه ی دختراس ، نــــه منظورم با همه ی پسراس و نـــه منظورم فقط با دختراس و نـــه فقط با پسراس اوکی؟؟؟ اینو چند دفعه هم گفتم ، ولی متاسفانه به دلیل گیراییِ پایینِ بعضیا بازم گفتم، من نــــه با کسی دشمنی دارم نـــه چیزِ دیگه ای کسایی هم که با مطالب و پست هام مشکل دارن بدونن: کسی مجبورتون نکرده از وبلاگم بازدید کنید خوشتون نمیاد بفرمایید...دکمه ی Close رو بالایِ صفحت بزن پس دیگه خواهشا رو اعصابِ من نرید و شعارِ من خوبم من ماهم واسه من ندید در ضمن از قدیم گفتن: کسی که به خودش شک نداره اصلا لازم نیست نگران باشه امیدوارم حرفام برای همه جا افتاده باشه راستی: اینکه من طرفدارِ پرپا قرصِ محسن یگانه هستم به خودم مربوطه اوکی؟؟ فضولاش برن جای دیگه اظهار نظر کنن و اینکه فقط وبلاگایی که مثل خرابه ی خودم هستن رو لینک میکنم و.... هیچی دیگه همین.... والسلام آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها
|